عید آمد و ما خانه ی خود را نتکاندیم گردی نستردیم و غباری نستاندیم
دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز از بیدلی آن را ز در خانه برآندیم
هر جا گذری غلغله شادیوشوراست ما آتش اندوه به آبی ننشاندیم
آفاق پر از پیک و پیام است، ولی ما پیکی ندواندیم و پیامی نرساندیم
احباب کهن را نه یکی نامه بدادیم اصحاب جوان را نه یکی بوسه ستاندیم
من دانم و غمگین دلت، ای خسته کبوتر سالی سپری گشت و ترا ما نپراندیم
صد قافله رفتند و به مقصود رسیدند ما این خرک لنگ زجویی نجهاندیم
ماننده افسونزدگان ، ره به حقیقت بستیم و جز افسانه ی بیهوده نخواندیم
از نه خم گردون بگذشتند حریفان مسکین من و دل در خم یک زاویه ماندیم
طوفان بتکاند مگر "امید" که صد بار عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم